درباره من



میم عزیزم

منو به خاطر همه ی اشتباهام ببخش

به خاطر همه کثافت کاریام

به خاطر همه حماقتام

به خاطر همه ی عشقایی که خودمم بهشون اعتماد نداشتم

به خاطر همه روزای عمرت که هدرشون دادم

به خاطر همه ی ریدنام

همه ناامیدیام

همه حال بدیام

تقصیر هیشکی نی

من خودم نابودت کردم

منو ببخش

منم نمی خواستم این بشه و به اینجا برسیم

منو بخاطر محدودیتایی که خودم برات ساختم ببخش

کم نبودن دیوارایی که به لطف خانواده و جامعه و همه دنیا زندونیت کردن

من بدتر از همشون زندونیت کردم

من کشتمت میم

واسه همینه که مردم

من خسته ت کردم

من خسته ترین آدم روی این دنیام

بی حوصله ترینشون

میم عزیزم

میدونم که تو نه به من اعتماد داری نه دیگه خیلی دوسم داری

میدونم که همه چیو خراب کردم

ولی منو ببخش

امشب بغلم کن

بذار کنار تو و رویایی که نمیدونم چه شکلیه و کجاس بخوابم

میم عزیزم

ما فقط هم دیگه رو داریم فقط

هیشکی ما رو نمی خواد

هیشکی ما رو نمی فهمه

دیگه سعی نمیکنم مجبورت کنم مثل بقیه باشی

بیا دوباره دیوونگی کنیم

دیگه هیشکی مهم نی

من از همه آدما خستم میم

بغلم کن میم

محکم بغلم کن میم

بذار امشب تو بغلت گریه کنم

من فقط تو رو میخوام

میخوام باهم دیگه بریم و پرواز کنیم

من دلم خیلی گرفته میم

چجوری بهم بگو چجوری میشه دنیامونو از دنیای آدما جدا کنیم میم

دلم یه دنیای کوچیک میخواد

فقط واسه خودمون

امشب پرم از اشکایی که دلشون میخواد بریزن

ولی شاید نریزن

شاید دیگه هیچوقت نریزن

جسمم و روحم داره تحلیل میره

ویروس انفولانزا جسممو پر درد و تب کرده و هر روز حالمو بدتر می کنه خخ

ویروس ناامیدی و غم روحمو بی خواب کرده

میم عزیزم

منو ببخش

واسه بی عرضگی هام

واسه ضعیف بودنام

واسه این که نتونستم باشم

واسه اینکه همیشه ترسیدم

همیشه

من نتونستم میم

من نتونستم

من باختم

کاش بشه با یه عالمه قرص خواب

تا همیشه

تو بغلت

بخوابم

بذار همه بگن ضعیف بود

ضعیفه بود

بذار همه بگن هر چی که می خوان بگن

وقتی که خواب باشیم و خوابمون عمیق باشه

دیگه صدا ها نمیان

ما خود خداییم

خدا هم خوابیده

اون یه عالمه قرص خواب خورده

صدا ها به گوشش نمیرسه

صدای آدمایی که ازش متنفرن

صدای آدمایی دوسش دارن

آدمایی که سرش غر میزنن

یا صدای آدمایی که صداش نمیزنن

هیشکدوم

به گوشش نمیرسه

خدا خود ماییم

بغلم کن میم

بخواب

و

آرزو کن بیدار نشیم

خورشید خانوم روز اصلا مهربون نیس

او فقط دردامونو به رخمون میکشه و های های میخنده

اون با دست ما رو به همه نشون میده و های های میخنده


کتابخونه ای که می رفتم زیر زمین بود و بخاطر بارون شدید و پرآب شدنش تعطیل شد و خالیش کردن

حالم به شدت بد شد

یه مدت طولانی بود تهوع و ضعف داشتم . وقتی که دیدم دیگه نمی تونم تحمل کنم با یه حال خیلی بدی رفتم دکتر که قرص ضد استرس و آرامبخش داد هر چند خودم حس نمی کردم استرس دارم یا شاید نمی خواستم قبول کنم یا این که به خودم تلقین می کردم که ندارم

همون روز که رفتم دکتر آنفولانزا هم گرفتم

در کل داغون شدم

از نظر روحی هم دوباره یه آدم ناامید و افسرده شدم

حس می کنم هیچ راهی نیست

هیچ دریچه ای نیست

هیچ نوری

قبل از همه اینا ها هم با مامان چند بار دعوام شد به این نتیجه رسیدم که هیچ جایی توی این خونه ندارم


تو کشوری که هیچ رشته ای غیر از پزشکی و چندتا پیراپزشکی بازار کار مناسبی نداره بعضیام هستن که میگن برو دنبال علاقه ت

آخه آدم وقتی نتونه مثل آدم زندگی کنه علاقه ای هم می مونه براش ؟؟؟؟؟؟؟؟

هر بار که یه نفر همچین حرفی می زنه میرم تو فکر . میرم تو خودم . حالم بد میشه .

یکی از استادا می گفت فقط به علاقه تون فکر کنین وقتی به کاری علاقه دارین موفق می شین پولم بدست میاد .

زن باشی تو ایران باشی علاقه تم هنر و ادبیات و این چیزا باشه و بری رشته مورد علاقه ت

کار و درآمد و استقلال هم می تونی داشته باشی ؟؟؟؟؟

به قول اون استادمون پول بدست میاد . آره بدست میاد . باید بری سگ دو بزنی واسه فروشندگی و منشی گری و این چیزا . نهایتشم اینه که مجبور نیستی از بابات پول تو جیبی بگیری

نا امیدی و بدون شور بودن جوونای امروزی عجیب نیست و چیزی که عجیبه دقیقا دقیقا برعکسشه .

چیزی که عجیبه اینه که بتونی توی ایران با انگیزه و امیدوار باشی .


حس می کنم کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد و یازده دقیقه خیلی باهم تناقض دارن

البته زندگی پر از تناقضه خب

شایدم من خوب نمی گیرم یا اینکه بعضی کتابارو باید چند بار خوند

ولی چیزی که الان درگیرشم تحت تاثیر قرار گرفتن شدید خودمه

کتاب رو باید خوند روش فکر کرد دوباره خوند و دوباره فکر کرد نه این که بذاری روی همه ی زندگیت اثر بذاره و جهتت رو کاملا عوض کنه

نه فقط کتاب هر چیزی

حس می کنم هر چیزی خیلی راحت روم اثر می ذاره

دوست ، محیط ، خانواده ، همه چی

انگار یه بازیچه م . مثل یه عروسک خمیری توی دستای زندگی . مثل یه برگ سبک توی دستای باد . یا مثل یه تیکه چوب که موجا بهش می خندن


همیشه موقع پاک کردن یه چیزی دو دلم

موسو میبرم روی دیلیت و دوباره برمیگردم چون می ترسم که پشیمون شم

موقع پاک کردن چتای اونم _ چون آخرش یه چیزی بهم گفت که درست یادم نی ولی یادمه که خیلی عصبانی و ناراحت شدم بیشتر از اون از خودم عصبانی شدم که ج شو ندادم _ همش می رفتم که پاک کنم و همش دلم نمیومد ولی آخرش کلکشو کندم و پاکش کردم که نه اسمش باشه نه چتاش

ولی بعدش دلم تنگ شد . چند بار مرور کرده بودم اون چتارو ولی بازم دلم می خواست باشن تا بازم مرورشون کنم . دلم می خواست بازم برم به اون اولین پی امی که .

البته زیادم پشیمون نیستم . شایدم اصلا

من تا حالا چیزای مهم تری رو هم کشتم .

من می تونم بیشتر از چیزی که هر کسی فکرشو می کنه هم سنگ باشم . البته خودم نمی خوام .

یه موقعی بود یه دوستی داشتم که خییلی وابسته ش بودم ینی همه چیو تقریبا می گفتم بهش واسه ی من خواهر بود اونو نمی دونم . اون رفت منم جاش بودم شاید می رفتم . احتمالا الان یه ذره هم به یاد من نیست . قصه ها دارم با این دوستم . آدمی بود که باهاش راحت بودم . حالم خوب بود باهاش

کلا اون روزا خوب بودن .

ازش چند تا یادگاری دارم . یادگاریایی که من به اون دادم گم شد البته

هنوز یادگاریاشو دیلیت نزدم . هنوز تو کمدمن . ولی سراغشونم نرفتم

ولی عکساشو .

عکساشو دیلیت زدم . قبلنا همیشه فکر می کردم یه روز دوباره می بینمش .

خیلی وقته که بهش فکر نمی کنم

چون به این نتیجه رسیدم هر چی بیشتر بهش فکر کنم بیشتر نابود میشم

چون فهمیدم توی این دنیا که هیچ توی همین زندگی کوچیک واحمقانه خودم اونقدر درد هست که اگه بخوام فکر کنم

الان داشتم به این فکر می کردم که اینجا رو پاک کنم

نمی دونم چند بار باید برم و بیام که آخرش پاکش کنم ولی پاکش می کنم

می دونی چیه ؟ . خاطره ها باید نخونده پاک شن .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

هارمونی کویر تست یک مجله آنلاين ظروف آشپزخانه نکو سامانه شهید فهمیده خانه هوشمند پرس وان موزیک آموزش سئو در ایران فروشگاه آنلاین آسمان mpourhesabi.blog.ir